- ۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۴
- ۰ نظر
گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
بگذار بماند به روز پنج و شش و هفت
گر هفت آمد و باز اختر بختت ننشت
چاره ای کن با فندک و یک قوطی نفت
اسماعیل مقیمی
گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
بگذار بماند به روز پنج و شش و هفت
گر هفت آمد و باز اختر بختت ننشت
چاره ای کن با فندک و یک قوطی نفت
اسماعیل مقیمی
کودکی من سلام!
چندسالی است از هم دور مانده ایم,
اما من همچنان یادت هستم
تو چطور؟یاد من هستی؟
با خود میگویی کجاست آن کودک سر به هوا؟
می پرسی از خود که آن بچه بازیگوش چه شد؟
من همیشه میگویم یادت بخیر... وقتی تو بودی خیلی چیزها فرق داشت,
کودکی من!
یادت هست بازی گرگم به هوا را؟
قایم باشک را چطور؟
الان هم بازی میکنیم
اما با قوانین جدید
اسمش هم شده زندگی,دیگر لذت گذشته را ندارند.
یادت هست وقتی غریبه ایی به من میگفت:خوبی کوچولو؟من می دودیم و پشت چادر گل گلی مادرم پنهان میشدم؟
کودکی من!
یادت هست دوستانم را؟
خنده های از ته دل و راست راستکی
قهر های دم به دم
لفظ "قهر قهر تا قیامت" را چطور؟
قیامتی که چند دقیقه نهایت چند ساعت بود
دل کوچکمان تاب نمی آورد و باز به سراغ هم میرفتیم
کل آرزویمان این بود که بزرگ شویم و با خودکار بنویسیم
راستی!!! یاد گرفتم بند کفشهایم را خودم ببندم
موقع ناهار هم دیگر غذایم نمیریزد روی سفره
ساعت ها را هم یاد گرفتم بخوانم
میبینی کودکی عزیزم؟همه چیز فرق کرده
اما من هنوزم تو را دوست دارم
همه چیز را مانند آن زمان که با هم بودیم میخواهم
کودکی عزیزم!
دلم برایت تنگ شده... میخواهم داشته باشمت حتی شده برای یک روز
قول میدهی برگردی پیشم؟
اگر برگردی سرت را میگذارم روی پاهایم
و برایت بهترین لالایی دنیا را میخوانم تا برای همیشه خوابت کنم
تا مبادا ترکم کنی
کودکی من!!!
دوستت دارم
اسماعیل مقیمی
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت میکنیم
نیکِ خویش و بد ز آنها را حکایت میکنیم
گر کلاه خویش را قاضی کنیم بر کرده ها
چهره حق جانب خود را شماتت می کنیم
اسماعیل مقیمی
همیشه بودن خوب نیست
گاهی نبودن دوست داشتنی تر است
گاهی باید رفت
باید رفت تا تکراری نشد,
انسان ها چیزهای تکراریشان را هرچقدر هم عزیز باشد دور میریزند
گاهی باید رفت
باید نبود تا لمس شود عمق احساسشان
مانند اشک باش
آنقدر عزیز که برای آمدنت التماس کنند و سخت بشکنند
مانند سلامتی باش
گاهی قایم شو تا ذکر لب و دعای قنوتشان شوی
گاهی باید رفت
باید رفت تا چشمهای منتظر را شمرد
تا شنید صدای آنان که دوستت دارند
گاهی باید رفت
باید سر را پایین انداخت
مانند برگ پاییزی,تاافتادنت تنهایی هایشان را در گوششان زمزمه کند
گاهی باید رفت
باید احساس دیگران را در نبودن حس کرد
گاهی باید رفت
گاهی نباید بود,مانند باران,تا برای آمدنت سر بر سجده نهند
گاهی باید رفت
گاهی نباید بود,تا شد مثل پسر بچه ایی بازیگوشی که در نبودش کارهای بدش هم شیرین میشود
گاهی باید رفت
باید نبود
اگر تو را بخواهند صدایت میکنند
آنگاه برگرد,لبخند بزن و آغوشت را باز کن
گاهی باید رفت
باید دانست همیشه بودن برای دیگران کسل کننده است
باید همیشگی بود
همیشه بودن خوب نیست همیشگی باش
با خیالت هم نشینی هایم به پاست
ساعتی دور از شلوغی هایِ مدرن
فارغ از پول و حساب
بی خبر از حتی گذارِ روز و شب
دغدغه چشمانِ توست...
✎: اسماعیل مقیمی